تعریف استراتژی


چه کسی پناهگاه را یادش هست؟ تجربه حضور در پناهگاه در دوره جنگ تحمیلی از آن خاطره‌هاست که فراموش نمی‌شود و خاطره‌دارانش هزار بار شاید تعریف کرده باشند برای دیگران. آن سال‌ها، روزگاری بود برای خودش.

ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی و فهم کجِ مسایل

ذوق‌زدگی در دایره آگاهی، همیشه با این مشکل همراه است که به‌جای ذهن محاسبه‌گر، یک نوع احساس کاذبِ دانستن و کشف حقیقت (یا شُبه آن) و تعمیم بخشی بی‌رویه‌ی آن، در تعاملات ذهنی و زبانی آدم غالب می‌شود. از باب مثال، دکتور علی شریعتی را در نظر بگیرید. آرا و نظریات اجتماعی و سیاسی او حول این محور می‌چرخید: امامت و ولایت راه رساندن امت به سعادت است و از آن‌جایی که امت به‌خودی خود در آن سطح معنویت نرسیده تا بتواند سعادت جمعی و رذالت جمعی‌شان را به درستی تشخیص کند، بنا وجود امامی چون علی یا حسین و معترض/معترضینی چون ابوذر غفاری و پرچمدارانی چون زینب یا امثال آن‌ها، برای نجات یک جامعه اسلامی ضروری است.

اگر به فحوای کلام او توجه کنیم، او در نظر خود، ابوذر، علی، حسین، زینب، عاشورا و امثال این‌ها را تنها یک بازخوانی شُبه مدرن نکرده بود، بلکه از آن‌ها به مثابه یک کشف تاریخیِ تازه به‌عنوان عزیمتگاه نجات امت ستم‌دیده و در معرض از خودبیگانگی از بی‌عدالتی و راه بازگشت به اصالت تاریخی و فرهنگی سخن می‌گفت. شاید به همین دلیل بود که او خود در هیأت یک انقلابی معترض ظاهر شد. اما آرایَش هرگز در کانتکست مفهومیِ که اسلام (اعم از شیعی و سنی) قادر بود در اختیارش قرار بدهد، قابل توضیح و توجیه نبود.

هرچند او تزهایش را من‌جمله تز امامت را از اسلامِ به‌ویژه شیعی برداشت، ولی برای محکم کاری بنیه‌های توضیحی و توجیهی آن، نه فقط همواره خود را در مدار مفهومی مفاهیم مدرنی چون آزادی، روبنا، زیربنا، طبقات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، استثمار، از خودبیگانگی، پوچی، تقدم وجود بر ماهیت، تأخر ماهیت بر وجود، انقلاب، برابری، آگاهی، ایدئولوژی، سوسیالیست «خداپرست» و امثال این‌ها قرار می‌داد، بلکه او با این شیوه مجموعه‌ای از آگاهی کاذب اما شیرین و خوش‌طعم را در مورد تزهای اسلامی و انقلابی‌اش خلق کرد که برآیند آن از نظر مفهومی، فهم شُبه مدرن از اسلام بود. به این معنی که شریعتی و همفکران او، سلسله‌ای از توجیهات و توضیحات شیک را در مورد اسلام و جامعه اسلامی با مفاهیم و اصطلاحات اندیشه‌های اندیشمندانی چون مارکس، انگلس، هایدگر، سارتر، دورکیم، ماکس وبر، افلاطون و… خلق نمودند.

این کار شریعتی چیزی جدید نبود. قبل از او نیز این کار در سطوح دیگری در میان اندیشمندان مسلمان انجام شده بود. با حفظ باب احتیاط می‌توان عین قضاوت را در مورد برخی آرای فلاسفه اسلامی نیز مطرح کرد. از باب مثال آن‌جایی که «خدا» در اندیشه فیلسوف مسلمان بر مسند «واجب‌الوجود به مثابه علت‌العلل» وجود و موجود می‌نشیند، در واقع همان استحاله‌ی مفهومی است که انجام شده است. این استحاله‌ی مفهومی در میان اندیشمندان مسلمان سنت کهنه و دیرینه است، ولی از آن‌جایی که به‌خصوص در حوزه اندیشه‌های فلسفی روشمندانه انجام می‌شده است، نمی‌توان کسانی چون شریعتی را در آن صف قرار داد. به‌دلیل این‌که شریعتی این استحاله‌گری مفهومی را بدون رعایت هیچ یک از معیارهای روشمندانه‌ی علمی و معرفی انجام داد.

مثلا او از نظر تاریخی، الگوهای مبارزاتی خود را کسانی چون علی بن ابی‌طالب، ابوذر غفاری، حسین بن علی و زینب و امثال آن معرفی کرد، اما از نظر تبیینی، چون نمی‌توانست برای توضیح مفاهیمی چون جامعه، سیاست، عدالت، برابری، آگاهی، ستم، سعادت جمعی و… از مجموعه مفاهیم که اسلام در اختیارش قرار داده بود بهره بگیرد، مجبور بود به شاخه‌ای از منظومه مفهومی سوسیالیسم مارکس، چنگ بیاندازد. همین‌طور برای تبیین ماهیت «انسان خداگونه» که منبعث از اسطوره‌ی خلقت در ادیان توحیدی مبنی بر خلق انسان از لجن (گِل) و روح خداوندی است، به شاخه‌ای از منظومه‌ی مفهومی ژان ‌پل سارتر چنگ بیاندازد و الی آخر.

این شیوه‌ی استفاده از مفاهیم، بیش از آن‌که ذهن ما را به آگاهی برساند، به یک نوع جنونِ ناشی از جذابیت احساسی مفاهیم که بیشتر شبیه شعفِ ناشی از کشف تازه است، غرق می‌کند. این جذابیت و شعف جنون‌انگیز، ذهن ما را از فهم روشمند مسایل در چارچوب‌های منطقی و مفهومی خاص آن باز می‌دارد و از این رو نمی‌توانیم بفهمیم که مثلا بار مفهومی «امت» هرگز نمی‌تواند بار مفهومی «مردم» را افاده کند.

«امت» از نظر سیاسی و اجتماعی فی‌الذاته همنشین تبعیض، برتری‌طلبی و نابرابری ماهوی انسان‌ها است. در حالی که «مردم» همنشین اراده و خواست جمعی، آزاد، برابر و عدالت برای همه است. همین‌طور، بار مفهومی «امامت و ولایت» هرگز نمی‌تواند بار مفهومی «حکومت مردم» را افاده کند. این دو از دو اقلیم کاملا متفاوت و متضاد می‌آیند. اولی از اقلیمی می‌آید که تبعیض و بردگی و بندگی در آن ارزش است و آزادی تعریف استراتژی و برابری در آن ضد ارزش محسوب می‌شود. دومی از اقلیمی می‌آید که آزادی و برابری در آن ارزش است و تبعیض و بردگی در آن ضد ارزش.

در مورد مثال شریعتی و هم‌کیشان او، این نوع فهم از اسلام و مفاهیم مدرن صرف در دایره ذهن محدود نبوده است. بلکه در مبارزات عملی آن‌ها نیز بازنمود پیدا کرد. مسیر مبارزاتیِ ناشی از این‌گونه فهم و درکِ امور، در زمین عمل آن‌ها را به سمتی برد که آرای‌شان بستر و رهنمودی شد که در پرورش و تسهیل تولد ولایت فقیه و جمهوری اسلامی مفید و مؤثر واقع شد.

اما، اگر شریعتی زنده می‌بود، از آنچه برآمد عینیِ تزهای او در روی زمین است، به هر دلیلی، به‌ویژه دلایل کارکردی، شاید ناراضی می‌بود. شاید از خود می‌پرسید عیب در چه و در کجا بوده است؟ حتما می‌دید که خطای اساسی کار او در تز اصلی او و شیوه‌ی تبیینی و توجیهی او بوده است: «امامت» به‌جای «حکومت مردم». «امت» به‌جای «مردم». «رهایی» به‌جای آزادی. می‌دید که «امامت» او بیشتر با «خلافت و امارت» همخون و همنشین است تا با حکومت مردم و جمهوری مردم. عدالت اسلامیِ شیعیِ مد نظر او به‌ویژه از نظر تاریخی بیشتر با تبعیض، خشونت، برتری‌جویی، نابرابری و سلطه مردانه و امثال آن همخون و همنشین است تا با برابری، مدنیت، آزادی و تساهل.

این بازبینی آرا اهمیت اساسی دارد. چون می‌تواند به جلوگیری از تکرار خطاها هم در حوزه معرفت و هم در حوزه عمل، بیانجامد. اما آنچه اهمیت اساسی‌تر دارد این است که این فهمِ خطای گذشته ممکن است سرآغاز خطای دیگر باشد. به این دلیل که ممکن است ذهن، هنوز در گِرَو همان چارچوب مفهومیِ باشد که قبلا بود. ممکن است، فهمِ خطای گذشته فقط ناشی از تغییر و تحول عینی در شرایط و زمانه باشد. آن وقت زمانه‌ی دیگر و جوِّ دیگر بود و حالا زمانه‌ی جدید و جوِّ جدید است. مثلا در زمانه‌ی کنونی وجه غالب مفهومی از محیط دانشگاه تا محیط مکتب، از جامعه تا خانواده، از سیاست تا اقتصاد، مفاهیم مدرنی چون، مدنیت، آزادی، دموکراسی، برابری، آگاهی، عدالت، توسعه اقتصادی، رفاه اجتماعی و اقتصادی، حقوق بشر، حقوق زن، جامعه مدنی و امثال این‌ها است و برای دست‌یابی به این اهداف هم، مُدل غالب، مبارزات مدنی است.

بنابراین، ذهن یک‌شبه ممکن است به این نتیجه برسد که کشف جدیدی کرده و آن این‌که، راه رسیدن به عدالت اجتماعی، برچیدن سلطه‌ی قومی و مذهبی، تحقق دموکراسی و اراده‌ی مردم و… نه توسل به شمشیر اسلامی است و نه توسل به خشونت سوسیالیستی است (چنانچه قبلا آن را درست می‌پنداشت)، بلکه مبارزه مدنی و تقویت مدنیت در جامعه است.

این برداشت/درک تا این حد یک معرفت علمی یا فلسفی نیست. آنچه بنیه‌های معرفتی آن را روشن و تقویت می‌کند کانتکست (context) توضیحی و تبیینی آن هم به لحاظ مفهومی و هم به لحاظ تاریخی و عملی است. مثلا ما از یک‌سو یک جامعه تاریخی‌ای داریم که ویژگی‌های ساختاری، ارزشی، فرهنگی، جغرافیایی، اقتصادی و سیاسی و امنیتی خاص خودش را دارد و بافت ذهنی و زبانی ما ممکن است به‌شدت متأثر از این جامعه و تاریخ و فرهنگ خاص باشد. از سوی دیگر، مجموعه‌ی از ارزش‌ها، هنجارها و مفاهیمی را داریم که ذهن فردی/جمعی ما تمایل به فهم و عینیت دادن آن‌ها در قلمرو جامعه است.

این‌جا ذهن در میانه‌ای از باریک‌راه‌های پیچیده و دشوار قرار دارد. مثلا، ذهنِ فرد مسلمان و متعلق به جامعه اسلامی، چگونه می‌تواند مفهوم دموکراسی به معنی مدرن را که به لحاظ مفهومی متکی بر سه اصل (حکومت به خواست مردم، حکومت برای مردم و حکومت در اختیار مردم) است و از این جایگاه با شبکه‌ای از مفاهیم دیگری چون انسان آزاد، آزادی، برابری، عدالت، مدنیت، قانون مدنی، پارلمان، رفاه، حقوق بشر، تساوی جنسیتی، رفع تبعیض، انتخابات آزاد و امثال این‌ها، در یک رابطه پویا قرار دارد، با مفاهیمی چون امت، امامت، خلافت، امارت، حکومت اسلامی، شریعت اسلامی، قانون اسلامی، جامعه اسلامی و امثال این‌ها چگونه قابل جمع است؟

مثال پارلمان (به مثابه یکی از ستون‌های استقرار دموکراسی) را در نظر بگیرید، وقتی برای توضیح و توجیه آن، به «وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» (۳۸/شوری) رجعت می‌شود، این یعنی استحاله‌گری مفهومی و ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی. به‌دلیل این‌که پارلمان یک مفهوم مجردِ جدا افتاده نیست. پارلمان از یک منظومه‌ی مفهومی می‌آید، یک تاریخ مفهومی دارد و یک جایگاه مشخص مفهومی در تاریخ اندیشه‌ورزی تمدن یک جامعه دارد. و به طبع آن جایگاه مفهومی، در ساختار اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جامعه نیز جایگاه مشخص دارد و از لحاظ کارکردی حامی و حافظ شبکه‌ای از ارزش‌های یک جامعه تاریخی خاص است. بنا نمی‌توان آن را به مثابه یک اصطلاح میان‌تهی به میل دل خود مفهوم‌سازی کرد. همین‌طور برای توضیح مفهوم مدرنی چون جامعه مدنی/مدنیت و شیوه‌های مدنی مبارزه، خطا است که آن‌ها را به «محکم» و «متشابه» تأویل کنیم.

وقتی به این شیوه با مفاهیم برخورد می‌شود، در واقع نه آگاهی بلکه نادانی و کج‌فهمی محصول آن است و ما در این نوع حالات فاعل آگاهی نیستیم بلکه، فاعل نادانی و فاعل ذوق‌زده‌ی آگاهی ناچیزِ اکتسابی هستیم.

این ذوق‌زدگی ممکن است به‌دلیل تغییر در محیط زندگی و شرایط تعاملات اجتماعی و ذهنی باشد. یا به‌دلیل مطالعه کتاب‌ها و مقالات جدید باشد. و یا هم به‌دلیل عدم رضایت و خشم از برآیند مبارزات گذشته باشد. و شاید هم تعریف استراتژی دلایل دیگر داشته باشد. آنچه مسلم است این است که این نوع فهم و درک، فاقد بنیه‌ی معرفتی است. داشتن بنیه‌ی معرفتی ایجاب می‌کند تا مسایل در بافت مفهومی خاص خودش روشمندانه تحلیل و بررسی شود. مثلا نمی‌شود، مفاهیمی مثل «انسان آزاد»، «انسان خردمند»، «انسان مدنی»، «برابری جنسیتی»، «حقوق بشر»، «آزادی فردی» و نظیر آن را در بافت مفاهیم دینی توضیح، توجیه و تبیین کرد و برعکس. چون از یک‌سو، ممکن در قلمرو دین آنچه به مثابه تز اصلی مثلا «مبارزه مدنی» یا «آزادی» مطرح می‌شود، از جمله ضد ارزش‌های باشد که دین نه فقط در مدار مفهومی خویش بلکه در زمین عمل (جامعه اسلامی) نیز با آن تاب همنشینی ندارد و همواره برای نابودی آن خون می‌ریزد و این خونریزی را «جهاد مقدس» می‌شمارد.

نگاه کنید به وضعیت کنونی افغانستان، ایران، عربستان و اکثر کشورهای اسلامی که دارای حاکمیت‌های اسلامی اند. چرا زن، آزادی، برابری و امثال آن همواره در کانون سرکوب حاکمیت‌های اسلامی اند؟ یک دلیل واضح آن این است که همه‌ی این‌ها در بافت مفهومی و اعتقادی اسلام ضد ارزش تعریف شده‌اند. در قلمرو مفهومی دین به‌ویژه اسلام مرد ارزش است نه زن. بندگی و بردگی ارزش است نه آزادی. برتری دین بر کفر، برتری مرد بر زن، برتری مؤمن بر غیرمؤمن، برتری ایمان برعقل ارزش است نه برابری انسان‌ها بدون در نظرداشت جنسیت، قومیت، رنگ، نژاد، دین و اعتقاد. برتری جهاد با شمشیر و خون بر تبلیغ مسالمت‌آمیز و مدنی ارزش است نه مبارزات مدنی و دموکراتیکِ مدرن. در حالی که هیچ یک از ارزش‌های تمدن مدرن از آزادی تا دموکراسی و از بازار آزاد تا سوسیالیسم اقتصادی و… برآیند جدال‌ها و گفتمان‌های قلمروِ دینی نیستند. همه‌ی این‌ها برآیند قرن‌ها جدال، گفت‌وگو و تفکر در قلمرو علم و فلسفه‌اند.

بنابراین، ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی همان‌طوری که در تعریف و تفهیم مسایل مختلف باعث خطا می‌شود، ممکن است، در زمین عمل به خطاهای فاحش‌تر بیانجامد. از جمله این‌که، دایره‌ی کنش‌ها و واکنش‌ها تنگ تعریف شود و مسیر آن نیز اشتباه پیموده شود. مثلا مبارزه برای تحقق دموکراسی، برابری، آزادی و امثال این‌ها در جامعه‌ای مثل افغانستان یا ایران، وقتی با قید «فقط» مبارزه مدنی عاری از خشونت تعریف می‌شود، این خطا است. اول به‌دلیل این‌که، در فرآیندهای مبارزاتی، مفاهیم و ارزش‌ها توجیه‌کننده‌اند نه تعیین‌کننده. اگر مبارزه مردم یا بخشی از مردم در جامعه‌ی مثل افغانستان یا ایران برای آزادی به معنای مدرن، آزادی تعیین‌کننده نیست، بلکه شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و امنیتی تعیین‌کننده‌ی عمل مبارزاتی است. شرایط حاکم ممکن است برای مبارزین گزینه برداشتن اسلحه را بدهد و مسیر مبارزه را به سمت خشونت ببرد و ممکن است گزینه‌های مثل تظاهرات، اعتصاب و… را بدهد و مسیر مبارزه را به سمت‌وسوهای فاقد خشونت ببرد.

دوم به این دلیل که وجه غالب ارزش‌های مدرن از قبیل اولویت گفت‌وگو به‌جای خشونت، اولویت صلح به‌جای جنگ و امثال آن، صرف اولویت‌های ارزشی اند نه بن‌مایه‌های ارزشی. آزادی و دموکراسی و برابری و امثال این‌ها محصولات تمدن مدرن اند ولی برای دفاع، استقرار و استحکام آن‌ها فقط بر مدنیت‌پروری فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سرمایه‌گذاری نشده است، بلکه این ارزش‌ها مسلح به اسلحه مدرن (از تانک و توپ گرفته تا بمب اتم) هم شده اند. این یعنی، ضمن جذابیت مفهومی و عینیِ اولویت‌های مثل گفت‌وگو، صلح، مبارزه مدنی، دادخواهی و… آن‌جایی که ارزش‌های جامعه مدرن و ارزش‌های مرتبط به منظومه‌ی آن در معرض خطر نابودی قرار می‌گیرد، برای دفاع از آن خشونت مدرن هم گزینه است و هم موجه است.

در افغانستان کنونی ممکن است در صف مبارزین، آزادی و برابری و دموکراسی به معنای مدرن آن مطرح نباشد، ولی آنچه وجود دارد ستم آشکار، ظلم آشکار و تباهی مردم در دست یک گروه تندرو و سلطه‌طلب و تمامیت‌خواه قومی و مذهبی است. در این چنین شرایط، هر گامی که برعلیه ستم و ظلم و تباهیِ قومی و مذهبی و ایدئولوژیکی برداشته می‌شود، نه فقط موجه است بلکه قابل ستایش، تقدیر و قابل حمایت است. حالا این گام، دادخواهی مدنی و عاری از خشونت زنان در خیابان‌ها باشد یا مبارزه مسلحانه مردان و زنان در کوه‌ها و دره‌های هندوکش و یا سایر نقاط افغانستان باشد. این شرایط زمان و مکان و جامعه است که تعیین‌کننده است. شرایط کنونی افغانستان طوری است که هر فرد، هر قشر، هر قوم و هر قبیله‌ای می‌تواند شیوه‌های تعاملاتی و معاملاتی و موقف‌های مختلف و متفاوت را نظر به سنجشِ سود و زیان خویش برگزیند.

از این جهت نباید دچار ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی و به طبع آن در قلمرو مبارزاتی شد. به‌ویژه زمانی‌که در مسندی باشی و مخاطب داشته باشی و مخاطبان نه فقط در سطح ذهن بلکه در عمل اثرپذیر باشند، باید سنجش‌گرایانه لب گشود و باید ذهن محاسبه‌گر را در تشخیص درست از نادرست با توجه به روش‌های منطقی و تجربی میدان داد. لزومی ندارد بام خروس بود و شام ماکی. باید توجه کرد که آنجایی که فضا برای سکوت و بی طرفی است، سکوت و بی طرفی معقول و درست است. آنجا که فضا برای حمایت و همسویی باز است و سود حمایت بیشتر از زیان عدم حمایت است، حمایت کردن معقول است. آنجا که فضا برای سکوت و بی طرفی تنگ است و هیچ راهی مسالمت‌آمیز و مدنی برای گشایش روزنی هم وجود ندارد و همه راه‌های مدنی و عاری از خشونت به بُن‌بست کامل می‌خورد و انتخابی جز کشتن یا کشته‌شدن نمی‌ماند، چه انتخابی جز توسل به خشونت وجود دارد؟

در این گونه شرایط سخت اما آن‌جایی که به‌ویژه زمانی که در مسندی هستی که شنونده داری و شنونده‌هایت از تو تأثیر می‌پذیرند و این تأثیرپذیری خود را در رفتار آن‌ها بازنمود می‌بخشد.

نمونه دکتور علی شریعتی آشناترین نمونه از افتادگی در چاله ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی است که اسلام را با افلاطون، نیچه، مارکس، هایدگر، سارتر و امثال آن می‌فهمید و منبربه‌مبنر تبلیغ می‌کرد. او در نظر خودش مثلا کشفی جدیدی کرده بود مبنی براین‌که امامت و ولایت راه سعادت امت است و علی و ابوذر و حسین و زینب و… را اسوه‌های تاریخی آن می‌دانست که اگر احیا شوند، آن عدالت برقرار و سعادت نصیب امت می‌شود. اما نمی‌فهمید که آن‌ها در زمانه‌ی ما اگر احیا شوند در قامت‌های کسانی احیا می‌شوند با این تفاوت که آن‌ها در دوران خود با الهام از منابع اصلی اعتقادی خود، استقرار را در زور شمشیر می‌دیدند و این‌ها استقرار در زور گلوله و باتوم.

ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی و فهم کجِ مسایل

ذوق‌زدگی در دایره آگاهی، همیشه با این مشکل همراه است که به‌جای ذهن محاسبه‌گر، یک نوع احساس کاذبِ دانستن و کشف حقیقت (یا شُبه آن) و تعمیم بخشی بی‌رویه‌ی آن، در تعاملات ذهنی و زبانی آدم غالب می‌شود. از باب مثال، دکتور علی شریعتی را در نظر بگیرید. آرا و نظریات اجتماعی و سیاسی او حول این محور می‌چرخید: امامت و ولایت راه رساندن امت به سعادت است و از آن‌جایی که امت به‌خودی خود در آن سطح معنویت نرسیده تا بتواند سعادت جمعی و رذالت جمعی‌شان را به درستی تشخیص کند، بنا وجود امامی چون علی یا حسین و معترض/معترضینی چون ابوذر غفاری و پرچمدارانی چون زینب یا امثال آن‌ها، برای نجات یک جامعه اسلامی ضروری است.

اگر به فحوای کلام او توجه کنیم، او در نظر خود، ابوذر، علی، حسین، زینب، عاشورا و امثال این‌ها را تنها یک بازخوانی شُبه مدرن نکرده بود، بلکه از آن‌ها به مثابه یک کشف تاریخیِ تازه به‌عنوان عزیمتگاه نجات امت ستم‌دیده و در معرض از خودبیگانگی از بی‌عدالتی و راه بازگشت به اصالت تاریخی و فرهنگی سخن می‌گفت. شاید به همین دلیل بود که او خود در هیأت یک انقلابی معترض ظاهر شد. اما آرایَش هرگز در کانتکست مفهومیِ که اسلام (اعم از شیعی و سنی) قادر بود در اختیارش قرار بدهد، قابل توضیح و توجیه نبود.

هرچند او تزهایش را من‌جمله تز امامت را از اسلامِ به‌ویژه شیعی برداشت، ولی برای محکم کاری بنیه‌های توضیحی و توجیهی آن، نه فقط همواره خود را در مدار مفهومی مفاهیم مدرنی چون آزادی، روبنا، زیربنا، طبقات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، استثمار، از خودبیگانگی، پوچی، تقدم وجود بر ماهیت، تأخر ماهیت بر وجود، انقلاب، برابری، آگاهی، ایدئولوژی، سوسیالیست «خداپرست» و امثال این‌ها قرار می‌داد، بلکه او با این شیوه مجموعه‌ای از آگاهی کاذب اما شیرین و خوش‌طعم را در مورد تزهای اسلامی و انقلابی‌اش خلق کرد که برآیند آن از نظر مفهومی، فهم شُبه مدرن از اسلام بود. به این معنی که شریعتی و همفکران او، سلسله‌ای از توجیهات و توضیحات شیک را در مورد اسلام و جامعه اسلامی با مفاهیم و اصطلاحات اندیشه‌های اندیشمندانی چون مارکس، انگلس، هایدگر، سارتر، دورکیم، ماکس وبر، افلاطون و… خلق نمودند.

این کار شریعتی چیزی جدید نبود. قبل از او نیز این کار در سطوح دیگری در میان اندیشمندان مسلمان انجام شده بود. با حفظ باب احتیاط می‌توان عین قضاوت را در مورد برخی آرای فلاسفه اسلامی نیز مطرح کرد. از باب مثال آن‌جایی که «خدا» در اندیشه فیلسوف مسلمان بر مسند «واجب‌الوجود به مثابه علت‌العلل» وجود و موجود می‌نشیند، در واقع همان استحاله‌ی مفهومی است که انجام شده است. این استحاله‌ی مفهومی در میان اندیشمندان مسلمان سنت کهنه و دیرینه است، ولی از آن‌جایی که به‌خصوص در حوزه اندیشه‌های فلسفی روشمندانه انجام می‌شده است، نمی‌توان کسانی چون شریعتی را در آن صف قرار داد. به‌دلیل این‌که شریعتی این استحاله‌گری مفهومی را بدون رعایت هیچ یک از معیارهای روشمندانه‌ی علمی و معرفی انجام داد.

مثلا او از نظر تاریخی، الگوهای مبارزاتی خود را کسانی چون علی بن ابی‌طالب، ابوذر غفاری، حسین بن علی و زینب و امثال آن معرفی کرد، اما از نظر تبیینی، چون نمی‌توانست برای توضیح مفاهیمی چون جامعه، سیاست، عدالت، برابری، آگاهی، ستم، سعادت جمعی و… از مجموعه مفاهیم که اسلام در اختیارش قرار داده بود بهره بگیرد، مجبور بود به شاخه‌ای از منظومه مفهومی سوسیالیسم مارکس، چنگ بیاندازد. همین‌طور برای تبیین ماهیت «انسان خداگونه» که منبعث از اسطوره‌ی خلقت در ادیان توحیدی مبنی بر خلق انسان از لجن (گِل) و روح خداوندی است، به شاخه‌ای از منظومه‌ی مفهومی ژان ‌پل سارتر چنگ بیاندازد و الی آخر.

این شیوه‌ی استفاده از مفاهیم، بیش از آن‌که ذهن ما را به آگاهی برساند، به یک نوع جنونِ ناشی از جذابیت احساسی مفاهیم که بیشتر شبیه شعفِ ناشی از کشف تازه است، غرق می‌کند. این جذابیت و شعف جنون‌انگیز، ذهن ما را از فهم روشمند مسایل در چارچوب‌های منطقی و مفهومی خاص آن باز می‌دارد و از این رو نمی‌توانیم بفهمیم که مثلا بار مفهومی «امت» هرگز نمی‌تواند بار مفهومی «مردم» را افاده کند.

«امت» از نظر سیاسی و اجتماعی فی‌الذاته همنشین تبعیض، برتری‌طلبی و نابرابری ماهوی انسان‌ها است. در حالی که «مردم» همنشین اراده و خواست جمعی، آزاد، برابر و عدالت برای همه است. همین‌طور، بار مفهومی «امامت و ولایت» هرگز نمی‌تواند بار مفهومی «حکومت مردم» را افاده کند. این دو از دو اقلیم کاملا متفاوت و متضاد می‌آیند. اولی از اقلیمی می‌آید که تبعیض و بردگی و بندگی در آن ارزش است و آزادی و برابری در آن ضد ارزش محسوب می‌شود. دومی از اقلیمی می‌آید که آزادی و برابری در آن ارزش است و تبعیض و بردگی در آن ضد ارزش.

در مورد مثال شریعتی و هم‌کیشان او، این نوع فهم از اسلام و مفاهیم مدرن صرف در دایره ذهن محدود نبوده است. بلکه در مبارزات عملی آن‌ها نیز بازنمود پیدا کرد. مسیر مبارزاتیِ ناشی از این‌گونه فهم و درکِ امور، در زمین عمل آن‌ها را به سمتی برد که آرای‌شان بستر و رهنمودی شد که در پرورش و تسهیل تولد ولایت فقیه و جمهوری اسلامی مفید و مؤثر واقع شد.

اما، اگر شریعتی زنده می‌بود، از آنچه برآمد عینیِ تزهای او در روی زمین است، به هر دلیلی، به‌ویژه دلایل کارکردی، شاید ناراضی می‌بود. شاید از خود می‌پرسید عیب در چه و در کجا بوده است؟ حتما می‌دید که خطای اساسی کار او در تز اصلی او و شیوه‌ی تبیینی و توجیهی او بوده است: «امامت» به‌جای «حکومت مردم». «امت» به‌جای «مردم». «رهایی» به‌جای آزادی. می‌دید که «امامت» او بیشتر با «خلافت و امارت» همخون و همنشین است تا با حکومت مردم و جمهوری مردم. عدالت اسلامیِ شیعیِ مد نظر او به‌ویژه از نظر تاریخی بیشتر با تبعیض، خشونت، برتری‌جویی، نابرابری و سلطه مردانه و امثال آن همخون و همنشین است تا با برابری، مدنیت، آزادی و تساهل.

این بازبینی آرا اهمیت اساسی دارد. چون می‌تواند به جلوگیری از تکرار خطاها هم در حوزه معرفت و هم در حوزه عمل، بیانجامد. اما آنچه اهمیت اساسی‌تر دارد این است که این فهمِ خطای گذشته ممکن است سرآغاز خطای دیگر باشد. به این دلیل که ممکن است ذهن، هنوز در گِرَو همان چارچوب مفهومیِ باشد که قبلا بود. ممکن است، فهمِ خطای گذشته فقط ناشی از تغییر و تحول عینی در شرایط و زمانه باشد. آن وقت زمانه‌ی دیگر و جوِّ دیگر بود و حالا زمانه‌ی جدید و جوِّ جدید است. مثلا در زمانه‌ی کنونی وجه غالب مفهومی از محیط دانشگاه تا محیط مکتب، از جامعه تا خانواده، از سیاست تا اقتصاد، مفاهیم مدرنی چون، مدنیت، آزادی، دموکراسی، برابری، آگاهی، عدالت، توسعه اقتصادی، رفاه اجتماعی و اقتصادی، حقوق بشر، حقوق زن، جامعه مدنی و امثال این‌ها است و برای دست‌یابی به این اهداف هم، مُدل غالب، مبارزات مدنی است.

بنابراین، ذهن یک‌شبه ممکن است به این نتیجه برسد که کشف جدیدی کرده و آن این‌که، راه رسیدن به عدالت اجتماعی، برچیدن سلطه‌ی قومی و مذهبی، تحقق دموکراسی و اراده‌ی مردم و… نه توسل به شمشیر اسلامی است و نه توسل به خشونت سوسیالیستی است (چنانچه قبلا آن را درست می‌پنداشت)، بلکه مبارزه مدنی و تقویت مدنیت در جامعه است.

این برداشت/درک تا این حد یک معرفت علمی یا فلسفی نیست. آنچه بنیه‌های معرفتی آن را روشن و تقویت می‌کند کانتکست (context) توضیحی و تبیینی آن هم به لحاظ مفهومی و هم به لحاظ تاریخی و عملی است. مثلا ما از یک‌سو یک جامعه تاریخی‌ای داریم که ویژگی‌های ساختاری، ارزشی، فرهنگی، جغرافیایی، اقتصادی و سیاسی و امنیتی خاص خودش را دارد و بافت ذهنی و زبانی ما ممکن است به‌شدت متأثر از این جامعه و تاریخ و فرهنگ خاص باشد. از سوی دیگر، مجموعه‌ی از ارزش‌ها، هنجارها و مفاهیمی را داریم که ذهن فردی/جمعی ما تمایل به فهم و عینیت دادن آن‌ها در قلمرو جامعه است.

این‌جا ذهن در میانه‌ای از باریک‌راه‌های پیچیده و دشوار قرار دارد. مثلا، ذهنِ فرد مسلمان و متعلق به جامعه اسلامی، چگونه می‌تواند مفهوم دموکراسی به معنی مدرن را که به لحاظ مفهومی متکی بر سه اصل (حکومت به خواست مردم، حکومت برای مردم و حکومت در اختیار مردم) است و از این جایگاه با شبکه‌ای از مفاهیم دیگری چون انسان آزاد، آزادی، برابری، عدالت، مدنیت، قانون مدنی، پارلمان، رفاه، حقوق بشر، تساوی جنسیتی، رفع تبعیض، انتخابات آزاد و امثال این‌ها، در یک رابطه پویا قرار دارد، با مفاهیمی چون امت، امامت، خلافت، امارت، حکومت اسلامی، شریعت اسلامی، قانون اسلامی، جامعه اسلامی و امثال این‌ها چگونه قابل جمع است؟

مثال پارلمان (به مثابه یکی از ستون‌های استقرار دموکراسی) را در نظر بگیرید، وقتی برای توضیح و توجیه آن، به «وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ» (۳۸/شوری) رجعت می‌شود، این یعنی استحاله‌گری مفهومی و ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی. به‌دلیل این‌که پارلمان یک مفهوم مجردِ جدا افتاده نیست. پارلمان از یک منظومه‌ی مفهومی می‌آید، یک تاریخ مفهومی دارد و یک جایگاه مشخص مفهومی در تاریخ اندیشه‌ورزی تمدن یک جامعه دارد. و به طبع آن جایگاه مفهومی، در ساختار اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جامعه نیز جایگاه مشخص دارد و از لحاظ کارکردی حامی و حافظ شبکه‌ای از ارزش‌های یک جامعه تاریخی خاص است. بنا نمی‌توان آن را به مثابه یک اصطلاح میان‌تهی به میل دل خود مفهوم‌سازی کرد. همین‌طور برای توضیح مفهوم مدرنی چون جامعه مدنی/مدنیت و شیوه‌های مدنی مبارزه، خطا است که آن‌ها را به «محکم» و «متشابه» تأویل کنیم.

وقتی به این شیوه با مفاهیم برخورد می‌شود، در واقع نه آگاهی بلکه نادانی و کج‌فهمی محصول آن است و ما در این نوع حالات فاعل آگاهی نیستیم بلکه، فاعل نادانی و فاعل ذوق‌زده‌ی آگاهی ناچیزِ اکتسابی هستیم.

این ذوق‌زدگی ممکن است به‌دلیل تغییر در محیط زندگی و شرایط تعاملات اجتماعی و ذهنی باشد. یا به‌دلیل مطالعه کتاب‌ها و مقالات جدید باشد. و یا هم به‌دلیل عدم رضایت و خشم از برآیند مبارزات گذشته باشد. و شاید هم دلایل دیگر داشته باشد. آنچه مسلم است این است که این نوع فهم و درک، فاقد بنیه‌ی معرفتی است. داشتن بنیه‌ی معرفتی ایجاب می‌کند تا مسایل در بافت مفهومی خاص خودش روشمندانه تحلیل و بررسی شود. مثلا نمی‌شود، مفاهیمی مثل «انسان آزاد»، «انسان خردمند»، «انسان مدنی»، «برابری جنسیتی»، «حقوق بشر»، «آزادی فردی» و نظیر آن را در بافت مفاهیم دینی توضیح، توجیه و تبیین کرد و برعکس. چون از یک‌سو، ممکن در قلمرو دین آنچه به مثابه تز اصلی مثلا «مبارزه مدنی» یا «آزادی» مطرح می‌شود، از جمله ضد ارزش‌های باشد که دین نه فقط در مدار مفهومی خویش بلکه در زمین عمل (جامعه اسلامی) نیز با آن تاب همنشینی ندارد و همواره برای نابودی آن خون می‌ریزد و این خونریزی را «جهاد مقدس» می‌شمارد.

نگاه کنید به وضعیت کنونی افغانستان، ایران، عربستان و اکثر کشورهای اسلامی که دارای حاکمیت‌های اسلامی اند. چرا زن، آزادی، برابری و امثال آن همواره در کانون سرکوب حاکمیت‌های اسلامی اند؟ یک دلیل واضح آن این است که همه‌ی این‌ها در بافت مفهومی و اعتقادی اسلام ضد ارزش تعریف شده‌اند. در قلمرو مفهومی دین به‌ویژه اسلام مرد ارزش است نه زن. بندگی و بردگی ارزش است نه آزادی. برتری دین بر کفر، برتری مرد بر زن، برتری مؤمن بر غیرمؤمن، برتری ایمان برعقل ارزش است نه برابری انسان‌ها بدون در نظرداشت جنسیت، قومیت، رنگ، نژاد، دین و اعتقاد. برتری جهاد با شمشیر و خون بر تبلیغ مسالمت‌آمیز و مدنی ارزش است نه مبارزات مدنی و دموکراتیکِ مدرن. در حالی که هیچ یک از ارزش‌های تمدن مدرن از آزادی تا دموکراسی و از بازار آزاد تا سوسیالیسم اقتصادی و… برآیند جدال‌ها و گفتمان‌های قلمروِ دینی نیستند. همه‌ی این‌ها برآیند قرن‌ها جدال، گفت‌وگو و تفکر در قلمرو علم و فلسفه‌اند.

بنابراین، ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی همان‌طوری که در تعریف و تفهیم مسایل مختلف باعث خطا می‌شود، ممکن است، در زمین عمل به خطاهای فاحش‌تر بیانجامد. از جمله این‌که، دایره‌ی کنش‌ها و واکنش‌ها تنگ تعریف شود و مسیر آن نیز اشتباه پیموده شود. مثلا مبارزه برای تحقق دموکراسی، برابری، آزادی و امثال این‌ها در جامعه‌ای مثل افغانستان یا ایران، وقتی با قید «فقط» مبارزه مدنی عاری از خشونت تعریف می‌شود، این خطا است. اول به‌دلیل این‌که، در فرآیندهای مبارزاتی، مفاهیم و ارزش‌ها توجیه‌کننده‌اند نه تعیین‌کننده. اگر مبارزه مردم یا بخشی از مردم در جامعه‌ی مثل افغانستان یا ایران برای آزادی به معنای مدرن، آزادی تعیین‌کننده نیست، بلکه شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و امنیتی تعیین‌کننده‌ی عمل مبارزاتی است. شرایط حاکم ممکن است برای مبارزین گزینه برداشتن اسلحه را بدهد و مسیر مبارزه را به سمت خشونت ببرد و ممکن است گزینه‌های مثل تظاهرات، اعتصاب و… را بدهد و مسیر مبارزه را به سمت‌وسوهای فاقد خشونت ببرد.

دوم به این دلیل که وجه غالب ارزش‌های مدرن از قبیل اولویت گفت‌وگو به‌جای خشونت، اولویت صلح به‌جای جنگ و امثال آن، صرف اولویت‌های ارزشی اند نه بن‌مایه‌های ارزشی. آزادی و دموکراسی و برابری و امثال این‌ها محصولات تمدن مدرن اند ولی برای دفاع، استقرار و استحکام آن‌ها فقط بر مدنیت‌پروری فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سرمایه‌گذاری نشده است، بلکه این ارزش‌ها مسلح به اسلحه مدرن (از تانک و توپ گرفته تا بمب اتم) هم شده اند. این یعنی، ضمن جذابیت مفهومی و عینیِ اولویت‌های مثل گفت‌وگو، صلح، مبارزه مدنی، دادخواهی و… آن‌جایی که ارزش‌های جامعه مدرن و ارزش‌های مرتبط به منظومه‌ی آن در معرض خطر نابودی قرار می‌گیرد، برای دفاع از آن خشونت مدرن هم گزینه است و هم موجه است.

در افغانستان کنونی ممکن است در صف مبارزین، آزادی و برابری و دموکراسی به معنای مدرن آن مطرح نباشد، ولی آنچه وجود دارد ستم آشکار، ظلم آشکار و تباهی مردم در دست یک گروه تندرو و سلطه‌طلب و تمامیت‌خواه قومی و مذهبی است. در این چنین شرایط، هر گامی که برعلیه ستم و ظلم و تباهیِ قومی و مذهبی و ایدئولوژیکی برداشته می‌شود، نه فقط موجه است بلکه قابل ستایش، تقدیر و قابل حمایت است. حالا این گام، دادخواهی مدنی و عاری از خشونت زنان در خیابان‌ها باشد یا مبارزه مسلحانه مردان و زنان در کوه‌ها و دره‌های هندوکش و یا سایر نقاط افغانستان باشد. این شرایط زمان و مکان و جامعه است که تعیین‌کننده است. شرایط کنونی افغانستان طوری است که هر فرد، هر قشر، هر قوم و هر قبیله‌ای می‌تواند شیوه‌های تعاملاتی و معاملاتی و موقف‌های مختلف و متفاوت را نظر به سنجشِ سود و زیان خویش برگزیند.

از این جهت نباید دچار ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی و به طبع آن در قلمرو مبارزاتی شد. به‌ویژه زمانی‌که در مسندی باشی و مخاطب داشته باشی و مخاطبان نه فقط در سطح ذهن بلکه در عمل اثرپذیر باشند، باید سنجش‌گرایانه لب گشود و باید ذهن محاسبه‌گر را در تشخیص درست از نادرست با توجه به روش‌های منطقی و تجربی میدان داد. لزومی ندارد بام خروس بود و شام ماکی. باید توجه کرد که آنجایی که فضا برای سکوت و بی طرفی است، سکوت و بی طرفی معقول و درست است. آنجا که فضا برای حمایت و همسویی باز است و سود حمایت بیشتر از زیان عدم حمایت است، حمایت کردن معقول است. آنجا که فضا برای سکوت و بی طرفی تنگ است و هیچ راهی مسالمت‌آمیز و مدنی برای گشایش روزنی هم وجود ندارد و همه راه‌های مدنی و عاری از خشونت به بُن‌بست کامل می‌خورد و انتخابی جز کشتن یا کشته‌شدن نمی‌ماند، چه انتخابی جز توسل به خشونت وجود دارد؟

در این گونه شرایط سخت اما آن‌جایی که به‌ویژه زمانی که در مسندی هستی که شنونده داری و شنونده‌هایت از تو تأثیر می‌پذیرند و این تأثیرپذیری خود را در رفتار آن‌ها بازنمود می‌بخشد.

نمونه دکتور علی شریعتی آشناترین نمونه از افتادگی در چاله ذوق‌زدگی در قلمرو آگاهی است که اسلام را با افلاطون، نیچه، مارکس، هایدگر، سارتر و امثال آن می‌فهمید و منبربه‌مبنر تبلیغ می‌کرد. او در نظر خودش مثلا کشفی جدیدی کرده بود مبنی براین‌که امامت و ولایت راه سعادت امت است و علی و ابوذر و حسین و زینب و… را اسوه‌های تاریخی آن می‌دانست که اگر احیا شوند، آن عدالت برقرار و سعادت نصیب امت می‌شود. اما نمی‌فهمید که آن‌ها در زمانه‌ی ما اگر احیا شوند در قامت‌های کسانی احیا می‌شوند با این تفاوت که آن‌ها در دوران خود با الهام از منابع اصلی اعتقادی خود، استقرار را در زور شمشیر می‌دیدند و این‌ها استقرار در زور گلوله و باتوم.

تشکیل زنجیره و شبکه فناوری داخلی با کمک گروه‌ خودروسازی سایپا

ایمنی در رانندگی و ارتقای سطح آن در خودرو و سیستم‌های حمل‌ونقل مساله بسیار مهمی است که بسیاری از خودروسازان مطرح این مهم را به‌واقعیت بدل کرده‌اند. اگرچه تا دو دهه قبل به‌این مقوله کمتر توجهی می‌شد، اما از سال ۲۰۰۰ میلادی به‌بعد با ورود علم الکترونیک به‌صنعت‌خودرو و پیشرفت این بخش شاهد ظهور تکنولوژی‌های هوشمند در این عرصه هستیم. یکی از فناوری‌های های-تک در این زمینه سیستم هوشمند رانندگی خودکار یا autonomous است.

بخش پایانی - این سیستم فوق پیشرفته در ۵ سطح ارزیابی می‌شود که تا ‌امروز از چهار سطح آن به‌صورت تولید انبوه در خودروسازی جهان استفاده شده است. بر این اساس و با عنایت به‌این موضوع خودروسازان کشورمان در این بخش مهم از همتایان خود تا حد زیادی عقب افتاده‌اند و مهم‌ترین رویداد این بخش در مهرماه سال جاری برگزار خواهد شد. در ادامه بخش دوم مصاحبه با دکتر شهریار زینی، مدیر گروه خودرویی ستاد حمل‌ونقل پیشرفته معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری را می‌خوانید.


رویداد فناورانه خودروهای آینده ۲ تا چه میزان می‌تواند در ارتقای دانش و کیفیت تولیدات گروه خودروسازی سایپا موثر باشد؟

در دوره مدیریت جدید گروه خودروسازی سایپا به‌مقوله کیفیت اهمیت زیادی داده می‌شود. یعنی شما به‌خوبی می‌توانید مشاهده کنید که یکی از دغدغه‌های مدیرعامل محترم گروه خودروسازی سایپا، رفع عیوب و نواقص اندک محصولات خود و گل سرسبدشان یعنی خودرو شاهین است. درحقیقت خودرو شاهین خودرو بسیار زیبا، جذاب و ایمنی است که طراحی چنین سدانی برای صنعت‌خودرو کشورمان افتخار است. این‌که هر خودرویی که به‌تازگی طراحی و تولید شده، خالی از عیب و نقص نباشد عادی است.

بنابراین گروه خودروسازی سایپا به‌خوبی برنامه‌ای در نظر گرفته تا عیوب و نواقص اندک خودرو شاهین را برطرف کند. از سوی دیگر این استراتژی در سایر محصولات این خودروساز نیز به‌کار گرفته شده است.

گروه خودروسازی سایپا با پلت‌فرم ملی که در اختیار دارد و با توجه به‌این‌که مالکیت معنوی آن متعلق به‌این خودروساز است، برنامه‌ بسیار جامع و خوبی را برای بهره‌گیری از توان دانش‌بنیان‌ها در سطح ملی دارد. ما به‌عنوان معاونت علمی و فناوری ریاست‌جمهوری می‌توانیم صحه‌گذاری کنیم که این مقوله صرفا جنبه تبلیغاتی نداشته و واقعیت دارد.

براین اساس می‌توانیم شاهد افزایش سطح فناوری خودروها باشیم. درواقع این فعالیت یک زنجیره است. البته این‌که ما تصور کنیم اگر یک شرکت دانش‌بنیان در کنار گروه خودروسازی سایپا قرار بگیرد، مساله کیفیت خودروها به‌کلی حل می‌شود، ساده‌انگارانه‌ است. بنابراین برای ارتقای بخش کیفیت در هر خودروسازی به‌حمایت‌های بسیاری نیاز است.

ما انتظار داریم که سازمان‌هایی مانند صندوق‌ نوآوری و شکوفایی، بانک‌ها، صندوق توسعه ملی و امثال این سازمان‌ها، به‌این عرصه ورود کنند و به‌بخش اعتباری مساله کمک کنند. چراکه گروه خودروسازی سایپا به‌شکل حرفه‌ای کار خود را پیش می‌برد و باید تمام سازمان‌ها کمک کنند تا اگر در زمینه زیرساخت‌ها و تجهیزات نیازهایی وجود دارد، تعریف استراتژی آن‌ها را شناسایی و برطرف کنند.

همچنین منابع مالی نیز باید به‌خوبی تامین شود تا این زنجیره همان‌طور که اشاره کردم، شکل منظمی به‌خود بگیرد و منجر به‌رشد و شکوفایی در صنعت‌خودرو شود. این نکته را نیز باید بیان کنم که نقش وزارت صنعت، معدن و تجارت نباید فراموش شود؛ چراکه این وزارتخانه در این زمینه نقش بسیار مهمی دارد.

همکاری گروه خودروسازی سایپا با شما چطور بوده است؟

درپاسخ به‌این سوال باید گفت این درایت بالای مدیریت فعلی گروه خودروسازی سایپاست که دغدغه‌های خود را بر ارتقای کیفی و گسترش به‌کارگیری فناوری‌ها متمرکز کرده است. در این زمینه باید از مدیریت ارشد مرکز تحقیقات و نوآوری سایپا جناب آقای مهندس عذبی تشکر کنم. زیرا ایشان همکاری مناسبی در این زمینه با معاونت علمی و فناوری ریاست‌جمهوری برای این رویداد داشته و رویکرد و نگاه مدبرانه این شخص در زمینه پیشرفت گروه خودروسازی سایپا بسیار موثر بوده است. روزی نبوده که او با شرکت‌های دانش‌بنیان جلسه نداشته باشد و با آن‌ها در تعامل نباشد. چنین رویکردی در صنعت‌خودرو کشورمان بی‌نظیر است. در نظر داشته باشید که در بسیاری از مواقع در محافل گفته می‌شود که سیستم باید کار کند. این مساله صحیح است. اما در کشورمان علاوه‌بر سیستم، افراد نیز بسیار موثر هستند.

سال ۲۰۲۰ شاهد رونمایی نخستین خودرو ترکیه با نام توک بودیم که به‌آخرین سطح فناوری‌های روز مجهز بود. از طرفی در ۵ سال اخیر شاهد عرضه محصولات جدیدی از دو خودروساز بزرگ کشور مانند دنا، تارا، ری‌را، شاهین، آریا و اطلس هستیم. با در نظر گرفتن برگزاری این رویداد، این مهم تا چه‌میزان می‌تواند محصولات دو خودروساز بزرگ کشور را به‌چنین فناوری‌های به‌روزی تجهیز کند؟

واقعیتی که ما باید بپذیریم این است که شاید این روزها از عبارت‌هایی مانند دهکده جهانی استفاده شود که کشور ما در آن هیچ جایگاهی ندارد. فارغ از انگیزه‌های سیاسی که برای آن وجود دارد، واقعیت این است که برای کاهش هزینه‌های تولید، تمام صنایع در زنجیره جهانی تعریف می‌شوند. ناگفته نماند که به‌عنوان مثال یک دستگاه هواپیما در ۱۰ یا حتی ۵۰ نقطه جهان ساخته می‌شود؛ یا حتی اگر قرار باشد یک دستگاه هواپیما در داخل کشوری تولید شود، قطعات‌ آن درچند شهر مختلف ساخته می‌شود. این مقوله برای تولید خودرو نیز صادق است؛ درحقیقت خودرو در زنجیره جهانی تعریف می‌شود تا هزینه تولید به‌شدت کاهش یابد. بر این اساس فناوری‌های خودرو نیز در شبکه جهانی در حال گسترش تعریف می‌شوند.

باتوجه به‌این مساله، این موضوع مطرح می‌شود که به‌راحتی نمی‌توان از چنین مقوله‌ مهمی عبور کرد. البته آن‌چه گفته شد بهانه‌ای برای توجیه برخی مشکلات نیست، اما به‌هر حال واقعیت دارد. ما در معاونت علمی و فناوری ریاست‌جمهوری فناوری‌های نوین خودرویی را رصد می‌کنیم و قرار نیست که چه به‌درست یا نادرست یا به‌حق یا نا به‌حق کمپانی‌های خودروسازی را تخریب کنیم یا بی‌چون و چرا از آن‌ها حمایت کنیم.

با صراحت بیان می‌کنم که خودروسازان کشورمان به‌زنجیره صنعت‌خودرو جهان متصل نیستند. این مساله ناشی از تحریم‌های ظالمانه بوده که در این صنعت تاثیر چشمگیری داشته است. بر این اساس خودروسازی کشورمان عقب نگه داشته شده است. سوال این است که آیا با توجه به‌چنین شرایطی باید دست روی دست گذاشت؟ درپاسخ باید گفت خیر. اما اعتقاد بنده این نیست که سطح فعلی خودروسازی کشورمان خوب است؛ کما این‌که در این زمینه مقام معظم رهبری نیز به‌دغدغه‌های‌شان اشاره فرمودند.

بر این اساس نواقصی در صنعت‌خودرو ما وجود دارد و فاصله زیادی با رضایت مردم داریم. اما مسیر ما رو به‌رشد است. همان‌طور که اشاره کردم، بنده به‌طراحی خودرو شاهین افتخار می‌کنم. با وجود آن‌که متاسفانه تخریب‌های بسیاری درمورد این خودرو صورت گرفته است. به‌مخاطبان و هر فردی که «دنیای‌خودرو» را مطالعه می‌کند، پیشنهاد می‌کنم رانندگی نسبتا کوتاهی با خودرو شاهین داشته باشد. چراکه خودرو شاهین بسیار جذاب، با طراحی جوان‌پسند، با فضای مناسب برای سرنشینان، ایمن و به‌روز است. اگر بتوانیم از قوای محرکه بهتری نیز برای این سدان جذاب استفاده کنیم، می‌تواند حرف‌های زیادی برای گفتن داشته باشد. هرچند که گروه خودروسازی سایپا در یک برنامه‌ریزی کاملا دقیق و درست پیشرانه EC۵ پلاس و گیربکس CVT را برای شاهین در نظر گرفته است.

ما امیدواریم در آینده نزدیک گیربکس AT اتوماتیک و دوکلاچه DCT نیز برای این خودرو به‌روز استفاده شود. بنده تجربه رانندگی با شاهین را دارم و ‎به‌نظرم خودرو شاهین هیچ‌چیز از یک خودرو به‌روز در کلاس هیوندای اکسنت کم ندارد. در این بخش اضافه کنم که

آقای دکتر منوچهر منطقی به‌نکته‌ بسیار مهمی اشاره کرده و گفته است: «بسیاری می‌گویند که سابقه صنعت‌خودرو کشورمان ۵۰ ساله است. شاید از شروع آن ۵۰ سال گذشته باشد؛ اما در این ۵ دهه هزاران چالش و مشکل به‌این صنعت ورود کرده است. از جمله این مشکلات و چالش‌ها می‌توان به‌جنگ تحمیلی اشاره کرد. زیرا بسیاری از خطوط تولید خودرویی کشورمان در بمباران‌هایی که صورت گرفت از بین رفت. علاوه‌بر این چالش و مشکل، تحریم‌ها و مساله‌های بسیاری پیرامون این صنعت وجود داشته که با آن سروکار داشتیم.»

در این‌جا این سوال مطرح می‌شود که آیا کشورهایی مانند ترکیه که به‌صورت مرتب در زنجیره تامین خودروسازی فعالیت کرده‌اند و قطعه‌سازان آن‌ها جزو بهترین قطعه‌سازان جهان قرار هستند، این دغدغه‌ها را داشته‌اند؟ پاسخ آن کاملا مشخص و واضح است. به‌نظر بنده اگر چالش‌ها و مسائلی که بیان کردم در صنعت‌خودرو کشورمان وجود نداشت، خودروسازی کشورمان وضعیت بهتری داشت. اما همان‌طور که بیان کردم تعریف استراتژی نباید این مساله‌ها بهانه‌ای برای عدم‌پیشرفت و شکوفایی خودروسازی کشورمان باشد. در این زمینه نیز مقام معظم رهبری رضایت نداشته و بیان کردند که دغدغه ایمنی و کیفیت باید برطرف شود. بنابراین باید خودرو جدید و به‌روز به‌بازار عرضه شود و خودروهای ایمن و در شأن مردم ایران به‌تولید برسد.

همچنین اگر به‌آن‌چه گفته شد توجه کافی شود، دیگر نظر مردم به‌واردات خودرو جلب نمی‌شود. اما بی‌توجهی به‌این مساله همچنان ‌اشتیاق مردم را برای واردات افزایش می‌دهد و درنهایت رضایت از قیمت و کیفیت خودروهای تولیدی درسطح پایینی است.

آیا رویداد مهرماه سال جاری می‌تواند در ارتقای سطح کیفیت محصولات خودروسازان تاثیرگذار باشد؟

این مهم بیشتر متمرکز بر موضوع کیفیت است. به‌عنوان مثال درمورد یکی از خودروسازان داخلی که تیراژ بالایی در تولید دارد، یکی از دوستان مطرح می‌کرد که خودرویی را از نمایندگی تحویل گرفته بوده که به‌مقصد نرسیده و روغن‌موتور خودرو شروع به‌نشتی کرده است! این مساله به‌معنای واقعی با توجه به‌فرآیندهای کیفی جالب نیست. بنابراین ما امیدواریم که بتوانیم با امثال این رویدادها، مشکلی از صنعت‌خودرو را برطرف کنیم. همین که این رویداد تلنگری باشد و حتی یک شرکت دانش‌بنیان را بتوانیم به‌حلقه فناوری‌های نوین خودرویی متصل کنیم تا این شبکه نوآوری در داخل کشور شکل گیرد، به‌سمت موفقیت صنعت‌خودرو حرکت کرده‌ایم.

باتوجه به‌این‌که شعار سال جاری دانش‌بنیان است، در رویدادی که قرار است مهرماه امسال برگزار شود، آیا گروه خودروسازی سایپا به‌معنای واقعی به‌شرکت‌های دانش‌بنیان کمک خواهد کرد تا این شرکت‌ها بتوانند محصول یا دستاوردی را که دراختیار دارند به‌صنعت‌خودرو وارد کنند؟

گروه خودروسازی سایپا نسبت به‌این مساله پیش از سال ۱۴۰۱ دورخیز کرده است و یکی از کارهای بسیار ارزشمندی که این گروه خودروسازی در این بخش انجام داده، بحث میزهای ساخت داخل و نمایشگاه دائمی قطعات و تجهیزاتی است که پیش‌تر اعلام کرد و از ظرفیت شرکت‌های دانش‌بنیان بهره برده است. اگر این مساله را این خودروساز در نظر نمی‌گرفت، از پیچ خطرناک تحریم‌ها هرگز عبور نمی‌کردیم. اما آن‌چه اهمیت دارد و انتظار فعلی خودروسازی کشور است، نیازهای کف تولید خودروسازان است.

در این بخش نیازهایی مانند محصولات پتروشیمیایی، نیازهایی که به‌قطعات پرمصرف خودروها مربوط می‌شود و قطعات الکترونیکی (ECUها) باید به‌صورت کامل برطرف شود. چراکه این موارد منجر به‌ورود خودروسازان ما به‌فناوری‌های سطح بالاتر می‌شود. ما انتظار داریم سطح خودران یک و دو را در صنعت‌خودرو کشورمان راه‌اندازی کنیم تا حداقل روی خودروهای سواری تولیدی کشورمان نصب شوند. این مهم دور از انتظار نیست؛ چراکه خودرو شاهین با تمام ویژگی‌های جدید و امکانات به‌روزی که دارد، به‌راحتی می‌تواند به‌سیستم هشدار نقاط کور، هشدار انحراف از مسیر، سامانه پیشگیری از برخورد و سیستم ترمز اضطراری خودکار مجهز شود.

این موارد در توان علمی کشور می‌گنجد و به‌راحتی می‌توان به‌این سمت و سو حرکت کرد. بنابراین امیدواریم با حضور افراد بسیار موثر در ساختار صنعت‌خودرو کشورمان مانند مهندس محمد تیموری، مدیرعامل گروه خودروسازی سایپا و مهندس عذبی در مرکز تحقیقات و نوآوری سایپا شاهد این اتفاق مهم باشیم.

رویداد مهرماه سال جاری با همکاری معاونت علمی و فناوری ریاست‌جمهوری و گروه خودروسازی سایپا برگزار خواهد شد. این موضوع تا چه‌میزان می‌تواند در ارتباط صنعت و دانشگاه تاثیرگذار باشد و سبب ورود افراد مستعد و نخبه به خودروسازی کشور شود؟

دغدغه‌ای که همواره در خودروسازی حاکم است، این است که فردی که قرار است از دانشگاه فارغ‌التحصیل و به‌صنعت وارد شود، آن‌چه آموخته کاربردی نیست. البته دانشجویان هر آن‌چه آموخته‌اند فاقد ارزش یا کاربرد نیست. اما برای بهره‌وری بالاتر باید در این زمینه تغییرات اصولی صورت گیرد. این مهم نیز نباید فراموش شود که ساختارهای سنتی را باید کنار بگذاریم؛ زیرا وقتی ما می‌خواهیم از فناوری نوین استفاده کنیم، بنابراین نیاز به‌فرآیندهای نو خواهیم داشت. ما نمی‌توانیم با فرآیند سنتی، فناوری نوین داشته باشیم. در علم مدیریت، فناوری یا مدیریت تکنولوژی (که رشته تخصصی بنده است) ما مطرح می‌کنیم که دو نوع فناوری داریم؛ فناوری نرم و سخت. وقتی درباره فناوری گفته می‌شود، نگاه‌ها به‌فناوری سخت است. ما باید از فرآیندی استفاده کنیم که طبق آن‌چه شما مطرح کردید، دانشگاه ساختارهای سنتی را کنار بگذارد و وارد این عرصه شود. خوشبختانه در این رویداد وزارت علوم، تحقیقات و فناوری را در کنار خودمان داریم و تمام دانشگاه‌های تراز اول تهران و کشور و پارک‌های علم و فناوری را به‌خط کردیم و با آن‌ها رایزنی کردیم که در این رویداد حضور داشته باشند.

به‌عنوان سوال پایانی اگر این رویداد دستاوردی داشته باشد، شامل خودروهای سنگین و تجاری هم می‌شود؟

در این رویداد روی خودروهای سنگین سرمایه‌گذاری نکردیم؛ اما روی خودروهای تجاری بررسی‌هایی انجام خواهیم داد. یکی از عواملی که ما را در این رویداد همراهی می‌کند، شرکت زامیاد است و از برنامه‌های خوبمان این است که زمینه برای ظهور پیکاپ‌های برقی فراهم شود. در این راستا از دیگر همراهی‌کنندگان این رویداد شرکت مپناست و این شرکت اخیرا پیکاپ جدید و جذابی طراحی و تولید کرده است و امیدواریم با استفاده از ظرفیت‌هایی که در شرکت مکو گروه مپنا و در کنار آن همراهی گروه خودروسازی سایپا و مرکز تحقیقات و نوآوری سایپا و همچنین شرکت زامیاد وجود دارد، شاهد ظهور پیکاپ‌های برقی و الکتریکی در صنعت‌خودرو باشیم.

خاطرات پناهگاهی از جنگ تحمیلی/ وقتی پناه‌گرفتن سبک زندگی بود!

چه کسی پناهگاه را یادش هست؟ تجربه حضور در پناهگاه در دوره جنگ تحمیلی از آن خاطره‌هاست که فراموش نمی‌شود و خاطره‌دارانش هزار بار شاید تعریف کرده باشند برای دیگران. آن سال‌ها، روزگاری بود برای خودش.

از سال ۱۳۶۲ موشک‌باران شهرهای بزرگ و مراکز جمعیتی ایران شروع شد و تا پایان جنگ تحمیلی، ۵ دوره موشک‌باران و بمباران شدید صورت گرفت که مجموعه این وقایع به «جنگ شهرها» معروف است. مردم بی‌دفاع هم در شهرها کاری نمی‌توانستند انجام دهند جز اینکه موقع حمله پناه بگیرند و وضعیت این‌طوری بود: «همه‌چیز با شنیده‌شدن این پیام و آژیر قرمز شروع می‌شد: توجه! توجه! علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است.

بعد برق قطع می‌شد و شهر در خاموشی به سر می‌برد و این نور چراغ‌قوه‌ها و شمع‌ها بود که راه‌پله‌ها و کوچه‌ها را برای رسیدن به پناهگاه روشن می‌کرد. در این میان در خارج از پناهگاه صدای ضدهوایی‌ها بود که به گوش می‌رسید و غرش موشک‌ها در آسمان و بعد صدای انفجاری مهیب».

همین پناهگاه‌ها چه بسیار خاطره‌ها که ساختند برای چند نسل از ایرانی‌ها.

پناهگاه، یا بود یا می‌کندند!

پناهگاه از کجا آمده بود؟ هر جا در زیر زمین، تونل یا تأسیسات زیرزمینی وجود داشت که در برابر حملات هوایی امن بود از همان اوایل شروع جنگ شهرها به پناهگاه تبدیل شد. برخی اماکن زیرزمینی نیز پس از مقاوم‌سازی به پناهگاه تبدیل می‌شدند. هر جا هم که پناهگاه ضروری بود ولی وجود نداشت و البته در برخی اماکن پرجمعیت نظیر مدارس، پناهگاه زیرزمینی طراحی و ساخته می‌شد.

بیشتر پناهگاه‌های دوره جنگ تحملی نیز در زیرزمین ساختمان‌های دولتی و نهادها و ارگان‌های حکومتی و سازمان‌های خدماتی بودند یا در ورزشگاه‌ها، ساختمان‌های اداری و تجاری، شرکت‌ها، مجتمع‌های مسکونی، بانک‌ها، دانشگاه‌ها و مدارس. با این همه، بسیاری از مردم که در کوچه‌پس‌کوچه‌ها به پناهگاه دسترسی نداشتند یا فاصله‌شان با نزدیک‌ترین پناهگاه خیلی زیاد بود در خانه‌هایشان پناهگاه درست کرده بودند؛ معمولا در بخشی از زیرزمین یا انباری یا پارکینگ پناه می‌گرفتند یا در حیاط سنگر چیده بودند.

گاهی هم این‌طوری بود: «‌برخی‌ از مردم اتاق مهمان را به زیرزمین منتقل کرده بودند یا کنار ایوان و بالکن گونی‌های پر از شن چیده بودند که تا سقف می‌رفت». و گاهی این‌طوری: «چهار پسرم هر یک در مناطق عملیاتی غرب یا جنوب حضور داشتند. بنابراین من به همراه چهار عروسم با بیل و کلنگ در منزلم در جنوب تهران پناهگاهی را با ۲۰ روز کار شبانه‌روزی حفر کردیم تا فرزندان و نوه‌هایم در امان باشند. مدتی بعد که یکی از فرزندانم از جبهه به خانه بازگشت پناهگاه را با گچ، آهک و آجر طاق زد و آن را مقاوم‌سازی کرد».

روایت‌های متفاوتی نیز از هنگام حمله هوایی ارائه شده است، ازجمله اینکه: «نوجوان بودم. موقع آژیر هر کسی هر چه دم دستش بود، می‌آورد پایین و در کوچه دور هم می‌خوردیم. پناهگاهی که نبود و بچه‌های همسن با هم بازی می‌کردیم».

سبک زندگی پناه‌گرفتن!

خیلی‌ها نمی‌دانند که آن‌ سال‌هاعید نوروز داشتیم که زیر موشک‌باران بود و نوروز سال ۱۳۶۷ بود و ناامن‌ترین نوروز قرن بود. وضعیت نوروز آن سال چنین بود: «موشک‌باران تهران در ایام نوروز تا ۱۱ فروردین ادامه داشت و رژیم بعثی عراق اعلام کرد از ۲۳ اسفند تا ۲ فروردین ۱۰۶ موشک به سمت شهرهای ایران پرتاب کرده است. در سفره‌هفت‌سین یک رادیوی ترانزیستوری کوچک هم می‌گذاشتند تا اگر برق‌ها قطع شد از قرمزی یا سفیدی وضعیت بی‌خبر نمانند. نوروز آن سال دید و بازدید خطر جانی داشت». در دوره دفاع مقدس شتافتن به سوی پناهگاه و همچنین شیوه پناه‌گرفتن در جایی امن، نوعی سبک زندگی بود و البته تا اواخر جنگ، مردم دیگر یاد گرفته بودند که چه باید کرد و آموزش‌هایی که از تلویزیون و رادیو به گوششان می‌رسید هنگام خطر به کار می‌بستند و دیگر هر کسی در خانه یا محل، پناهگاهی برای خود و خانواده‌اش یافته بود یا ساخته بود و بالطبع تلفات و خسارات هم کمتر می‌شد.

کسانی هم که موقع موشک‌باران در خیابان بودند هرجایی به نظرشان امن بود پناه می‌گرفتند یک نفر چنین تعریف کرده است: «وقتی صدای آژیر می‌آمد دیگر چراغ قرمز و زرد مهم نبود، مثل گلوله به هر طرف می‌رفتیم. یک‌بار هم داشتم نزدیک میدان هفت تیر مسافر می‌زدم که آژیر زدند و من و مسافرها همین‌جوری ماشین را ول کردیم و دویدیم زیر پل کریم‌خان، فکر می‌کردیم آنجا امن است».

به جای پناهگاه، می‌رفتیم پشت‌بام!

در پناهگاه‌ها معمولا ترس و هراس بود؛ کوچکترها بودند که می‌ترسیدند و فریاد می‌زدند و بزرگترها بودند با دل‌نگرانی‌ها و هول‌ها و خدا نکندها. ولی همه‌اش این نبود و خاطره‌ها تعریف کرده‌اند که چگونه بود و تعریف کرده‌اند: «در چندین‌بار حمله هوایی عراق، همسایگانی نیز به پناهگاه ما می‌آمدند. در آن زمان که هنوز این محله برق نداشت مجبور بودیم تا از یک چراغ فیتیله‌ای کوچک. استفاده کنیم. در پرتو نور آن فرزندان‌مان را دلداری می‌دادیم و برایشان لالایی می‌خواندیم تا با خیال آسوده بخوابند».

این‌گونه نیز تعریف کرده‌اند: «آن‌زمان‌ها مردم کمتر با ترس آشنا بودند و زمانی که حمله هوایی می‌شد ابتدا زن‌ها، بچه‌ها و سالمندان به کمک جوانان در پناهگاه‌ها اسکان داده می‌شدند و اگر به کمک‌های مردم نیاز بود اصلا دریغ نمی‌کردند». و این‌گونه روایت کرده‌اند: «هنگام به صدا درآمدن آژیر خطر به جای رفتن به پناهگاه به پشت‌بام‌ها می‌رفتیم و مسیر حرکت هواپیماها و گلوله تیربارهای مستقر در پشت بام مساجد، مراکز نظامی و انتظامی را تماشا می‌کردیم». و این‌گونه گفته‌اند: «با صدای آژیر به‌اجبار خانواده باید بیدار می‌شدم و در پناهگاه یا حیاط خانه حضور می‌یافتم. سوز و سرمای زمستان‌های تبریز بر همگان آشکار است و در آن سال‌ها گاهی مجبور بودیم در دمای ۱۷ درجه زیر صفر در حیاط خانه ساعت‌ها منتظر آژیر سفید باشیم».

تلخی مکرر یک حادثه

پناهگاه‌ها در ایران خاطره زیاد دارند و البته یک خاطره تلخ هم دارند که حادثه بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه است که در روز ۲۶ اسفند سال ۱۳۶۶ رخ داد؛ هنگامی که ۵۰۰ نفر پس از آژیر قرمز در آن پناه گرفته بودند. در آن حادثه ۷۶ نفر شهید و ۱۸۵ نفر مجروح شدند و تلخی واقعه در این حد بود: «یکی از بازماندگان این فاجعه، هفت نفر از اعضای خانواده دو دختر،‌ چهار نوه و دامادش را دست داده بود». و در این حد بود: «بعضی را سر پایی عمل می‌کردیم، ترکش‌ها را از بدنشان در آوردیم و بعد ارجاع می‌دادیم به بیمارستان‌های دیگر. تا ساعت سه نصفه شب مشغول جراحی بودیم. همه جنازه‌ها سوخته و تکه‌تکه شده بودند».

پناهگاه‌های دوران دفاع مقدس بخشی از حافظه جمعی چند نسل از ایرانیان هستند که خاطرات تلخ و شیرین دارند ولی این تعریف استراتژی حادثه تلخ آخری یک تلخی مکرر هم دارد که این است: «در حادثه بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه موشک از داخل کانال هواکش وارد پناهگاه شد و منجر به افزایش شدید تلفات گردید. براساس اسناد به دست آمده و به‌روایت شاهدان عینی، گروهک منافقین در این حمله نقش داشته‌اند. به‌گفته شاهدان ظاهرا در روز بمباران دو نفر که چیزی شبیه ساعت در دست داشته‌اند. که با آن گرای محل پناهگاه را داده‌اند، به داخل پناهگاه آمده و درست بعد از خروج آنها پناهگاه بمباران شده است».



اشتراک گذاری

دیدگاه شما

اولین دیدگاه را شما ارسال نمایید.